شکافتن و تراشیدن کوه، گشادن وساختن راهی یا برآوردن صورت و نقشی را: مرا زین کوه کندن حاصل این بود نشد کارم میسر مشکل این بود. نظامی. به گرد عالم از فرهاد رنجور حدیث کوه کندن گشت مشهور. نظامی
شکافتن و تراشیدن کوه، گشادن وساختن راهی یا برآوردن صورت و نقشی را: مرا زین کوه کندن حاصل این بود نشد کارم میسر مشکل این بود. نظامی. به گرد عالم از فرهاد رنجور حدیث کوه کندن گشت مشهور. نظامی
دفن کردن مرده را. به خاک سپردن مرده: نصر سیار بر واصل عمرو نماز کرده اندر سراپردۀ خویش گور کردش. (تاریخ بخارای نرشخی ص 73). - به گور کردن، گور کردن. به خاک سپردن: و او را (مروان را) به دمشق به گور کردند. (تاریخ سیستان ص 106). سر عبدالرحمن به مصر به گور کردند و جثۀ او به رخد. (تاریخ سیستان). و امیرالمؤمنین مأمون فرمان یافت به روم... و آنجا به گور کردند او را. (تاریخ سیستان)
دفن کردن مرده را. به خاک سپردن مرده: نصر سیار بر واصل عمرو نماز کرده اندر سراپردۀ خویش گور کردش. (تاریخ بخارای نرشخی ص 73). - به گور کردن، گور کردن. به خاک سپردن: و او را (مروان را) به دمشق به گور کردند. (تاریخ سیستان ص 106). سر عبدالرحمن به مصر به گور کردند و جثۀ او به رخد. (تاریخ سیستان). و امیرالمؤمنین مأمون فرمان یافت به روم... و آنجا به گور کردند او را. (تاریخ سیستان)
حمل کردن گوهر. گوهرکشی، مجازاً اشک فراهم کردن گریستن را: بی چراغ روی او ای دیده تر مژگان مکن روز ما بی او سیاه است و تو گوهر میکشی. ملاقاسم مشهدی (از بهار عجم). - گوهر در چیزی کشیدن، گوهر در رشته کشیدن. (از بهار عجم)
حمل کردن گوهر. گوهرکشی، مجازاً اشک فراهم کردن گریستن را: بی چراغ روی او ای دیده تر مژگان مکن روز ما بی او سیاه است و تو گوهر میکشی. ملاقاسم مشهدی (از بهار عجم). - گوهر در چیزی کشیدن، گوهر در رشته کشیدن. (از بهار عجم)